شنبه 92 مهر 20 , ساعت 1:43 عصر
آمدم اینجا تا بگویم آدم است دیگر. یکهو دیدی خنده های نایسش تمام میشود و دیگر سفت نمی ایستد و کفش پاشنه بلند نمیپوشد و محکم راه نمیرود و حواسش نیست دیگر که توی حرفهایش صدایش نلرزد.
آدم است. یکهو خنده هایش تمام میشود. مینشیند خودِ طفلکی اش را بغل میکند و مدام به آدمها میگوید برایم گریه نکن ابی را بخوانید. هی مدام چشمهایش پر میشود و هی بغض میکند.
آدم است دیگر.
نوشته شده توسط رویا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ